19 - اخرین پست تو شهر امام خوبی ها ...
سلام دختر ماهم ... خوبی زینب خانومم؟ ماشالله خانومی شدی برا خودتا ... اینو از ضربه های قشنگت می فهمم ... اخه مامان جوری میزنی که شکمم تکون میخوره البته خیلی واضح نیستا ولی دقت کنی فهمیده میشه فدای دست و پای خوشگلت بشم ... مامانی ما داریم خونمون رو عوض میکنیم یعنی شهرمون رو ... عزیزم ببخش اگه این روزا خستت میکنم البته من زیاد کاری نمیکنما طفلی دایی همه کارا رو میکنه ان شالله براش جبران کنیم ... بابایی هم که نیست کمک کنه ... خلاصه عزیزم من فقط به دایی میگم این کار و کن اون کار وکن ولی نمیدونی برا همین کار چقدر خسته میشم ... بعدش سه ساعتی میخوابم ... عزیز دلم شب پنجشنبه که مامان و بابام نبودن و من و دایی و خاله تنها بودیم شم...
نویسنده :
مامان نی نیا
12:37